Windowpane
Windowpane

Windowpane

تلاش در دفن پدر و مرگ پسر

نقدی بر «آلبوم خانوادگی» اثر سعید هاشم‌زاده – شایسته خسروی






«او که دور هنگامی را در تمدنی گذرانده و اغلب تلاش کرده اصلیت و مسیری را بشناسد که تمدن‌اش در آن شکل گرفته، گاه به این فکر می‌افتد تا سوی دیگر نظر  بیاندازد و از سرنوشت تمدن بپرسد و تغییراتی که برای‌اش مقدر است.»

آینده‌ی یک پندار – زیگموند فروید

 

«آلبوم خانوادگی» ناتوانی خانواده‌ای را در گذر از گذشته‌اش به‌نمایش می‌گذارد. شخصیت‌ها را پدر، مادر، سه دختر، یک پسر و پدر روحانی تشکیل داده‌اند. پدر که باید الگویی برای خانواده‌اش باشد، نحیف است و در بستر مرگ. خانواده‌ای که نتوانسته هویت‌اش را با او بیابد ناتوان است از پیش گرفتن هر کنشی و بنابر صحنه‌های نخست نمایش، گرفتار در طوافی[1] بی‌پایان.

نه پدری که در مقام تماشاگر با او رو‌به‌رو هستیم، نه شخصیتی که از خلال دیالوگ‌های نمایش از پدر می‌یابیم و نه پدر روحانی، هیچ‌یک گزینه‌ی مناسبی برای هویت‌یابی نیستند. دختران مادرشان را برای یافتن هویت داشته‌اند، اما نبود شخصیت پدر مانع شده از تعادل در شخصیت آن‌ها و با‌وجوداین‌که در نمایش با کاراکترهایی بالغ رو‌به‌رو هستیم، کنشی بالغانه از آن‌ها سرنمی‌زند و بین والد و کودکِ شخصیت‌شان در رفت‌و‌آمد هستند. دختر ارشد خانواده، هدویگ، فرزندی از خویش دارد و انتخاب عروسکی چوبی به‌عنوان کودکش، چه هوشمندانه بوده که پدر او نیز غایب است: بود و نبود این فرزند تفاوتی در حال خانواده ایجاد نمی‌کند. چه‌بسا هدویگ کودک را برای مختل کردن زندگی‌اش سرزنش می‌کند. دختر دوم، کاترینا، سرکش است و گاه به‌سخن در می‌آید و در تلاش است برای بیان منظورش، اما او نیز همواره با سختی‌ها –به‌واقع- دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. دختر سوم خانواده، آن، که از مسئولیت‌های دو دختر بزرگتر رها بوده، خلاق است و سازی برای خود درست کرده، اما درهر‌حال باید سه زن زخم‌خورده را تحمل کند. هان، پسر خانواده، تنها پدر و پدر روحانی را برای یافتن هویت در زندگی‌ دارد و از‌آنجا‌که هیچ‌یک در جایگاه خود نیستند، قدرت بیان از هان گرفته و او لال شده است.

پدر براساس پوستری که برای نمایش طراحی شده مسیح را تداعی می‌کند، پدر روحانی نماینده‌اش و خانواده جامعه. پدری روحانی که می‌تواند «مرده را بو بکشد»، اما هدفش از خواندن دعای احتضار رهایی روح پدر نیست و همان‌گونه که مادر در نمایش می‌گوید، او تنها به‌فکر سیر کردن شکمش است.

فرزندان خانواده نسل‌های جامعه را به‌نمایش می‌گذارند که چگونه‌ نتوانسته با یک نهاد هویتش را بیابد و اکنون که او ضعیف شده، شوق عبور از گذشته و ادامه‌ی زندگی در تک‌تک اعضای خانواده احساس می‌شود، اما ناتوانند از دفن پدر و گذر از او و انفعال فضای خانواده را پر کرده است. درنهایت، کاترینا در یکی از تلاش‌هایش برای رهایی، به قتل پدر برمی‌خیزد، اما پدر باعث مرگ پسر می‌شود: رستم سهراب را می‌کشد و اُدیپ لائوس را. تفاوتی که میان اسطوره‌های ما و یونانیان عیان است. به‌ بیانی، با کشتن پسر، سنت حفظ می‌شود و پیشرفتی رخ نمی‌دهد. جایی شاهد کامل شدن این دور باطل هستیم که مادر با ازدست‌دادن پسر، جان نوه‌اش را هم می‌گیرد و مسیری برای پیشرفت باقی نمی‌گذارد.



[1]  در این صحنه از نمایش، شخصیت‌های زن گرد بستر مرگ پدر طواف‌گونه حرکت می‌کنند.